از جهان هيچ کار بد مرساد

شاعر : سنايي غزنوي

يک نيمه عمر خويش به بيهودگي به باداز جهان هيچ کار بد مرساد
از گشت آسمان و ز تقدير ايزديداديم و هيچ گه نشديم از زمانه شاد
يا روزگار کينه کش از مرد دانشستبر کس چنين نباشد و بر کس چنين مباد
گر چه شمشير حيدر کراريا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد
تا سه تا نان نداد در حق اوکافران کشت و قلعه‌ها بگشاد
من نگويم که قاسم‌الارزاقهفده آيت خداي نفرستاد
بلکه گويم که هيچ بخرد رانعمت داده از تو بستاناد
مرا به غزنين بسيار دوستان بودندحاجتومند تو نگرداناد
مگر که جمله بمردند و نيز شايد بودبه نامه‌اي ز من آن قوم را نيامد ياد
خواجه در غم من ار گفت که چون بي‌خردانخداي عزوجل جمله را بيامرزاد
ديو در گوش هوا و هوسش مي‌گويددين به دل کرده‌اي اندر ره دنيا لابد
من چه دانستم کز تربيت روح‌القدساز پي کبر و کني چون متنبي سد جد
کرده يک ذوق به راه احدي چون احمددر گذشته‌ست ز شادي و گذشته زا شد
گر بدانستمي آن خوي سليماني اوشکر چون کوه حرا صبري چو کوه احد
چه ممسکي که ز جود تو قطره‌اي نچکدپيش او سجده کنان آمدمي چون هدهد
به مجلسي که تو باشي ز بخل نگذارياگر در آب کسي جامه‌ي تو برتابد
به ابر برشده ماني بلند و بي‌بارانکه رادمردي از آن صدر نيکويي يابد
کو خود نباري و بر هيچ خلق نگذاريکدام زاير و شاعر سوي تو بشتابد
سرشگي کز غم معشوق بارممر آفتاب فلک را که بر کسي تابد
شنيدستي به عالم هيچ عاشقهمه رنگ لب معشوق دارد
اي که از بهر خدمت در توکه از ديده لب معشوق بارد
پيش از آن کم زمانه آش کندبست دولت ميان و کام گذارد
هر که از ديدن تو خرم نيستفضل کن سيدي فرست آن آرد
اي خواجه اگر قامت اقبال تو امروزباد در گوش گير و در دل کارد
بسيار تفاخر مکن امروز که فردامانند الف هيچ خم و پيچ ندارد
چون ز بد گوي من سخن شنويمعلوم تو گردد که الف هيچ ندارد
گويم ار تو نبوديي خرسندبر تو تهمت نهم ز روي خرد
زينجا به فلک بر دو قباي ملکي دادتا چند معزاي معزي که خدايش
پيکان ملک بر دو به تير فلکي دادچون تير فلک بود قرينش به ره آورد
تا نيفتي ز پايه‌ي امجادبي‌طمع باش اگر همي خواهي
کرد آهنگ دانه‌ي صيادزان که چون مرغ دشتي ز ره طمع
همچو حرف طمع شدش ابعادناشده حلق او چو حلقه‌ي دام
در کف مالکست يا حمادکه مصاريع گنج خانه‌ي فضل
خاک زرگر ز خانه‌ي حدادراه رو تا به عقل بشناسي
چهره گه زرد و گه سيه چو مدادگر نخواهي ز نرگس و لاله
چهره زيبنده باش و طبع آزاددر جهان همچو سوسن عاشق
آتش فتنه در جهان افتادزندگي ضعف يک دو روزه‌ي تو
آتش فتنه در جهان افتادتا ابد بيش ذات پاک ترا